اتل متل یه باغچه
یه باغچة پر از گل
پر از صدای گنجشک
پر از صدای بلبل
اتل متل یه بابا
یه بابای مهربون
براسعیده بابا
برا گلها باغبون
پیش گلها نشسته
کنارش هم سعیده
بابا داره به دختر
باغبونی یادمیده
«به اون میگن نسترن
این نهال اناره
خیلی مواظبش باش
تا که ثمر بیاره
اینکه بیخ دیواره
اسمش درخت تاکه
اینم کود گیاهی
براقوّت خاکه
به اون میگن گل سرخ
به این میگن گل یاس
همون که زیباترین
گل باغچه باباس
بعداً کنار یاسَم
یک گل خوشگل بکار
حالا باغ و آب میدیم
شیلنگ آب رو بیار»
سعیده با خنده گفت:
چه باغچه قشنگی
بابا پیش خودش گفت:
چه دختر زرنگی
وقتی تو باغبونی
دختر عین بابا شد
جنگ شد و بابا جونش
راهی جبههها شد
سعیده با خودش گفت:
حالا برای گلها
منم که باغبونم
منم به جای بابا
حیاطُ جارو میکرد
باغ گلُ آب میداد
به این امید که روزی
بابا به خونه میآد
سالها گذشت از اون روز
ولی بابا نیومد
یه روز بلند شد از خواب
باغچه رو دید و جیغ زد
چرا باغچه بابا
یکدفعه افسرده شد
گلهای ناز باغچه
یک شبه پژمرده شد
روزها و هفته ها
از پی هم میرسید
ولی باغچه بابا
رنگ شادی رو ندید
یه روز آفتابی
وفتی بلند شد از خواب
رفت به کنار باغچه
رو شو بشوره با آب
با اینکه از اون گلها
نبود هیچی نشونه
بوی یاس و گل سرخ
پیچیده بود تو خونه
یهو دلش شور افتاد
زنگ خونه صدا کرد
مادرش از تو اتاق
دویدُ در رو واکرد
پشت در خونشون
مرد غریبهای دید
بعدش صدای جیغِ
مامان جونش رو شنید
«بیا بیا دخترم
باید شیرینی بدیم
بابات اومد از سفر
بریم خوش آمد بگیم»
بیرون دوید از خونه
اما بابا رو ندید
ولی بوی گل یاس
با گل سرخُ شنید
چشمها رو بر هم گذاشت
بو کشید و بو کشید
ردّ بو رو گرفتُ
به دنبال گل دوید
رسیدش به جائیکه
مست بوی گل شدش
کنار جسم سختی
گیج شدُ افتادش
وقتی چشمها رو واکرد
عکس بابا جون رو دید
نفهمیدش چطور شد
روی عکس اون پرید
انگاری که زیر عکس
یه جعبه از جنس چوب
گذاشتن و توی اون
پُره ز گلهای خوب
دلش به تاپ تاپ افتاد
خیلی تند و خیلی زود
در جعبه رو واکرد
بابا توی جعبه بود
مات شد و خیره شد
یواشی گفت: «بابا جون
چشمها تو واکن بابا
پژمردهای باغبون»
دیدش که از سینة
بابا عطر یاس میآد
دست و پای لِه شده اش
بوی گل سرخ میداد
شاید همون وقتیکه
تیر توی سینهاش خورد
یاس سفید تو باغچه
افسرده گشت و پژمرد
شاید وقتیکه تانکها
رفتند رو پا و دستش
گل سرخ تو باغچه
پرپر شد و شکستش
جیغ زد و ناله زد
کنار باباجون داد
بابا جونو صدا زد
جنازه رو تکون داد
«بابا بیا و ببین
یاس تو پژمرده شد
گل سرخ تو باغچه
شکست و افسرده شد
یهو صدایی شنید:
«دخترکم سعیده
بابا قبل شهادت
حرف تو رو شنیده
ناله نکن دخترم
گریه و زاری بسه
اینو بگیر عزیزم
بذر گل نرگِسه
تو نامه آخرش
برات نوشته بابا
اینو بکار تو باغچه
جای تموم گلها»
بذر گل نرگسُ
محکم گرفت تو دستش
با گریه و با ناله
بسوی باغچه رفتش
با صد هزاران امید
که توی سینهاش داشت
بذر گل نرگسُ
بردُ توی باغچه کاشت
روزها میشست کنارش
گریه میکرد پای اون
زبون گرفته وهی
صدا میزد: «بابا جون»
تا اینکه توی باغچه
جای تموم گلها
یک گل نرگس اومد
یک گل ناز و زیبا
حالا توی این خونه
یگ گل نرگس هستش
هرچی گل پرپره
فدای چشم مستش
ابوالفضل سپهر